تاریخ : دوشنبه 92/2/16 | 10:38 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
باران مثل همیشه با شدت
به شیشه میخورد
اهسته شیشه ها را بستم تا باران
اتاق تاریکم را نبیند
اهسته
پرد ها را کشیدم
تا ادمهایی که با سرعت حرکت میکنند را نبینم
انگاه
بر روی چارپایه قدیمی اتاقم نشستم
قلمو را برداشتم و نقاشی یک تصویر را کشیدم
و اهسته پایین تصویر نوشتم
تقدیم به شما ادمهایی که تا میتوانید
به دنیا با دید منفی مینگرید
شاید راه روشن را بیابید
انگاه به سوی پنجره میروم
پنجره را باز میکنم
و باران را با اشتیاق به چهره ام اثابت میکند را حس میکنم
و از لبه پنجره به پایین میپرم
و دیگر تنها
صدای باران را میشنوم و پرواز میکنم
میخواهم راه را بیابم باران
نه مثل ادمهایی که هر روز با یک رنگ زندگی میکنند زندگی کنم
پس تمام افکار و اعقاید و باورهای
پوچم را از پنجره پرتاب میکنم
تا دوباره متولد شوم
ادمی نو و تازه
.: Weblog Themes By Pichak :.